همراه با حاج احمد متوسلیان و چند نفر دیگه از بچه های سپاه که همگی لباس فرم تنمان بود ،با ماشین از روی پل سید خندان می گذشتیم که یک دفعه بحث ترور و از این قبیل حرفها شد .
برای یک لحظه این مساله به ذهنم رسید که هیچ کدام اسلحه ای برای محافظت ازز جانمان بر نداشتیم . با لحنی نه چندان جدی به بچه ها گفتم :اگه یک وقت خواستند ما را ترور کنند چطور از خودمان دفاع کنیم ؟؟ای کاش حاجی اجازه می داد حداقل یکی از ما اسلحه بر میداشتیم .
حاج احمد با همان جدیتی که در کلامش بود گفت :خیر لازم نیست .
به شوخی گفتم : حالا اگه اجازه نمیدید اسلحه برداریم ،لااقل یه جایی نگه دارید تا پیاده بشم و زن و بچه ای را بگذارم خانه .
تا این حرف رازدم ،برگشت و نگاه به صورتم انداخت و گفت : من که نمی ترسم طوریم بشود ؛چون با خدای خودم عهد کرده ام . شما اگر می ترسید اسلحه بردارید ؛اگر هم دوست دارید پیاده بشوید . من از خدای خودم خواستم نه در جنگ ایران و عراق شهید شوم و نه به دست این منافقین کوردل . از خدا خواستم تا به دست شقی ترین آدم های روی زمین و بدترین آدم ها که همان اسرائیلی ها هستند ،شهید شوم . این را هم می دانم که خدا تقاضای من را قبول می کند و به دست این ها شهید می شوم.
این حرف را که زد ،همگی پکر شدیم و من دیگر سکوت کردم ...
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
السلام علی الاجساد المقطعات
حقا که مقر حضرت عباسه
السلام علی الحسین
همراه شهدا
با کاروان نور در راهیان نور
دعای حاج احمد
دلنامه ی سید حسین علم الهدی
دلتنگ آغوش مادر
بسیجی هستیم ؟؟؟
اینجا بهشت است ... قدمگاه حضرت زهرا
یا مهدی ...
این انتظار خیسمان پایان ندارد ؟
امام نقی
پندی از ابلیس
[همه عناوین(32)][عناوین آرشیوشده]