سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پسر آدم را با ناز چه کار که آغازش نطفه بوده است و پایانش مردار . نه روزى خود دادن تواند و نه تواند مرگش را باز راند [نهج البلاغه]
 
چهارشنبه 90 مهر 6 , ساعت 12:36 عصر

اردیبهشت سال 1390. اینجا بهشت است . صدای دلم را از جنت البقیع می شنوید ...

اردیبهشت امسال من و همسرم عازم دیار غریب مدینه و سرزمین وحی شدیم جای همه تون خالی . شب شهادت مادرمون زهرا توی مدینه بودیم . سازمان حج و زیارت خدا خیرشون بده . مراسم می ذاشتن :دعای پر فیض کمیل در صحن هتل !!! مراسم عزاداری برای مادر در هتل . بابا..دلمون داره می ترکه .همه آرزوشون اینه که بیان مدینه توی این شبها . من و همسرم طاقت نیاوردیم و شب شهادت از هتل زدیم بیرون . جای همه خالی رفتیم بین الحرمین .بین مرقد مطهر پیغمبر و بقیع منور . اونجا همون کوچه بنی هاشمه . همون جایی که اون شب بچه های زهرا استین در دهان گرفته بودند تا صدای ناله هاشون رو دشمنای مادر نشنوند. اونجا دیگه نیازی به گوش دادن روضه و داستان نیست .اونجا قدم به قدمش روضه ال الله ...اون شب داشتم از غصه می مردم .یه بغض بزرگ روی سینه ام سنگینی می کرد . اخه من دارم برای کسی گریه می کنم که دشمنای ایشون هنوز توی مدینه قدرت دارند . دائم از بالای سر من و همسرم رد می شدند .خب فهمیده بودند برای چی گریه می کنیم . توی اون حیاط خلوت ،شب از نیمه گذشته ،یه پسری که شال مشکی به سر انداخته و یه دختر که چادر خاکی به خاک بقیع رو روی صورت انداخته ...اره فهمیده بودند ما عزادار مادرمون هستیم . بالای سر ما می گفتند و می خندیدند.

مادر جان ..ای کاش که می دانستم قبر شما کجاست تا با ان درد و دل کنم اما...

خوب شد که قبر تان پیدا نیست چرا که این حرام زاده ها به قبر فرزندانتان رحم نکردند و اگر می دانستند شما در کدام گوشه مدینه ارمیده اید حتما عقده های اجدادشان را پیاده می کردند .

مادر جان ...خودتان دعا کنید تا مولای ما بیاید . ما انقدر غرق در گناهیم که خدا صدای ما را نمی شنود . 

الهی بحق الزهرا عجل لولیک الفرج  

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ