سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خرسندى مالى است که پایان نیابد [ و بعضى این گفته را از رسول خدا ( ص ) روایت کرده‏اند . ] [نهج البلاغه]
 
یکشنبه 91 مهر 16 , ساعت 11:52 صبح

قدم به قدم مرا به کجا می برید ؟ اینجا فکه است ...

خدایا نمی دانم چه سری در این سرزمین هاست که هر کدام خاص و تک است اما همه مثل کربلاست .

در این چند روز مهمانی عجیب و با شکوه نمی دانم چه بر سرم امده که گویی در دل تاریکم پنجره ای از نور باز شده و از هجمه های نوری که به درونم  می ریزد نفسم بند امده و نفس درونم به غل و زنجیر کشیده شده .در فکه روحم انقدر رها بود که انگار قادرم تا خدا پرواز کنم . اما گنگ بودم و صداهای اطراف را نمی شنیدم و چشمانم مبهوت می نگریست و پاهایم نمی لرزید و استوار و متواضع بر روی شن ها قدم می گذاشت ...و گویی مرا اماده می کردند برای دوباره تازه شدن و با آمادگی برگشتن به شهر گناه .

شب اخر /گردان تخریب /

بالاخره فهمیدم این سفر برنامه ریزی شده و محکم تر از قبل برای من چیده شده بود ... چرا که بعد 3 سال که بالای قبر می رفتم و جرات رفتن درونش را نداشتم این بار جرات را به من دادند .شب که داشتم از گردان بر می گشتم به سمت دوکوهه ،چراغ های شهر دیده میشد و من ترسی وجودم را گرفت ،این زرق و برق شهر چه  ترسناک است ،نکند دوباره مرا بکشاند سمت خودش ؟!

در این سفر درک کردم سکوت چه زیباست ...

خدایا تنهایی در تلاطم جمعیت را نصیبم کن.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ