سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امّا حقّ شما برمن . . . این است که به شما بیاموزم تا نادانی نکنید و ادب آموزم تا بدانید . [امام علی علیه السلام]
 
یکشنبه 91 مهر 16 , ساعت 11:43 صبح

و شلمچه ... و شب جمعه ... و یاد زیارت کربلای حسین.شلمچه

پشت مشبک ها قلبم از جا پرکشید و رفت بین الحرمین ،چشمامو بستم و رفتم تو اون شب جمعه ایکه آرام و بی قرار در بین الحرمین  به یاد شهدا قدم می زدم . حال من در خاک شهدام و شهدا در کربلا....ساعتی پیش عباس بودم و ساعتی در محضر ارباب .به یاد لحظاتی که من بودم و خلوتی حرم ارباب  در پایین پای علی اکبر ...من بودم , عکس همت در دستانم و چشمان خیره به شش گوشه ...زیارت ناحیه خواندم و پلک نزدم و یا مثل روضه چادر به روی صورت نیانداختم  نگاهم را به ضریح دوخته بودم تا نکند لحظه ای از دیدن غافل شوم ...فقط نگاه می کردم به حرم .آن شب در شلمچه من دوباره به حرم ارباب رفتم دلم نمی خواست ازپشت مشبک ها بر گردم .از طرفی قلبم توان دوباره ناحیه خواندن نداشت ... برای همین کمیل خواندم ؛ظلمت نفسی ...

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ